نويسندگان: محمّد کاظم رحمان ستايش
محسن رفعت





 

 

چکيده:

اين مقاله، جستاري است در مورد مقتل الحسين کتاب الفتوح که ابن اعثم کوفي در حدود قرن چهارم آن را نوشته است. الفتوح نيز همچون ساير کتب تاريخي - روايي از هجمه ي تحريفات عاشورايي مصون نمانده، چنان که ما را در بعضي از مطالب مربوط به جريان عاشورا در ترديد قرار مي دهد. لذا در اين بررسي سعي شده، پس از ارزيابي شخصيت مؤلف و توضيحاتي در مورد کتاب او، به برخي از اين هجمه هاي تحريفي اشاره و مطالب تاريخي روايي آن مورد کند و کاش قرار گيرد.

مقدمه

از آن جهت که بر اساس مباني شيعه، قول، فعل و تقرير امام معصوم حجيّت دارد، تحريف در دين عموماً و در مورد شخصيت و زندگاني ائمه به طور خاص، فوق العاده خطرآفرين و شکننده است. تحريف از مهم ترين مسائلي است که پس از هر واقعه و رخداد، امکان بروز و ظهور دارد. پس از تاريخ عاشورا که در برهه اي از زمان به جريان افتاد، حجم فراواني از نقل اخبار و ذکر رخدادها و وقايع آن حادثه ي عظيم، چه در بنان و چه در بيان به گفتار و نوشتار تبديل شد؛ چرا که حادثه ي عاشورا چنان عظيم بود که کمتر کسي پيدا مي شد که در گستره ي حکومت اسلامي آن را شنيده و در مورد آن به بحث وگفت وگو ننشسته باشد. لذا، پس از آن حادثه، انبوهي از اخبار و روايت، که پالايش و آلايش آن ها به تدريج کار سهل و آساني نبود، وارد کتب تاريخي حديثي شد. به همين سبب است که در مورد حادثه ي عاشورا نمي توان با قاطعيت سخن گفت. در واقع، آن قدر سخن ها گفته شده و کتاب ها نگاشته شده (1) که گويي حادثه ي عاشورا و نهضت امام حسين (عليه السّلام) در لابه لاي اين نگارش ها در هم تنيده شده و از بين رفته است، و اين هم بدان سبب است که از ابتداي حادثه ي عاشورا تاکنون، دو جبهه ي ناهمگون، چنان با هم در تضاد قرار گرفته اند که از بين بردن اين تضاد بسيار ناممکن است. اين دو جبهه ي تحريف ساز و تحريف ستيز، براي کار خود دلايل مختلفي دارند. ( براي مطالعه ي بيشتر ر. ک: صحتي سردرودي، 1385ش، ص 60- 115 ) البته برخي از آن ها هم بدون غرض و يا به طور ناخواسته، وارد اين جبهه شده اند؛ اما به طور خلاصه اينکه، تحريف به راحتي در ساز و کار مورّخان و نويسندگان قرار گرفته است و تنها راه مبارزه با آن تذکّر، تحقيق و بررسي است. و يکي از اهدافي که در اين مقال به دنبال آن هستيم، همين مهم است.
به هر حال، بايد در نظر داشت که در حال حاضر با مجموعه مقاتلي اصلي رو به رو هستيم که مي توان تعداد آن ها را از آغاز تا پايان حدود چهل مقتل دانست. (2) در بررسي متن اين مقاتل، در شماري از آن ها به مطالبي بر مي خوريم که يا به لحاظ سندي داراي مشکل است و يا منشأ و به لحاظ محتوا از هر جهت، با قيام عاشورا و انگيزه ي امام حسين (عليه السّلام) در تنافي است. يکي از اين کتب تاريخي، الفتوح است که ابن اعثم کوفي در حدود قرن چهارم هجري آن را نوشته است.
آنچه در پي مي آيد، جستاري است در مورد مؤلف اين کتاب ارزشمند و قسمتي از تحريفات آن در حوزه ي کربلا، عاشورا، سخنان و نهضت امام حسين ( عليه السّلام )، پس از آن در مورد رويدادهاي غير واقعي با دلايل قرآني، حديثي، شواهد تاريخي و عقلي به بررسي و کاوش نشسته ايم. به علاوه، برخي احاديث منسوب و روايات منقول از جانب امام حسين (عليه السّلام) در حوزه ي عاشورا و کربلا در اين کتاب وارد شده، به شکلي که نهضت امام حسين (عليه السّلام) از مرتبت اصلي خود چنان که ديگر روايات وارده از ائمه نشان مي دهد، تنزّل يافته است. لذا در پي بررسي آن ها به بحث و نقد درباره ي آن پرداخته ايم.

1. شخصيت و تأليفات ابن اعثم کوفي

ابو محمد احمد بن علي اعثم کوفي، متوفي 314 هجري ( = 926 م ). وي به عنوان محدّث، شاعر و مورّخ شيعي در قرون 3 و 4شناخته مي شود. عدم اطلاع دقيق از زادگاه و تاريخ تولد و زندگاني وي به حدي است که حتي در نام و نسب وي اختلاف کرده، برخي نامش را احمد و برخي نيز محمد آورده اند. همچنين لفظ اعثم را که لقب پدر او بوده، گاهي درباره ي خود ابن اعثم به کار برده اند. ( کاتب چلپي، بي تا، ج2، ص 1237/ آقا بزرگ تهراني، 1357 ق، ج3، ص 220 و براي مطالعه ي بيشتر، ر. ک: مستوفي هرودي، 1374ش، ص 13 ).
در بين محققان، ياقوت حموي، اولين شخصي است که در خصوص شخصيت ابن اعثم مطلبي ارائه داده است. بعد از او حاجي خليفه در کشف الظنون ( کاتب چلبي، بي تا، ج2، ص 1237 )، شيخ آقا بزرگ تهراني در الذريعه ( 1357ق، ج3، ص 220 )، علامه دهخدا در لغت نامه ي ( بي تا، ج1، ص 1151 ) و ديگران مطالبي با استفاده از معجم الادبا، همراه با استنباط شخصي خود آورده اند. ( ر. ک: مستوفي هروي، 1374ش، ص 14 ).
ياقوت حموي در الارشاد الاريب الي معرفة الاديب مي نويسد که ابن اعثم، مورّخ است و شيعي مذهب، و نزد اهل حديث ضعيف به شمار مي آيد. بنا بر نظر مرحوم محمد پروين گنابادي اينکه ياقوت، وي را در زمره ي شيعيان و سپس ضعفا آورده، شايد يکي از انگيزه هاي قضاوت منفي حموي درباره ي ابن اعثم است. ( همان، ص 17، به نقل از برگزيده مشترک ياقوت حموي، ترجمه ي محمد پروين گنابادي، ص 9 )
ابن اعثم، متهم به تشيّع است، نگاهي به کتاب وي، انتساب تشيّع امامي، زيدي و اسماعيلي را درباره ي او رد مي کند، زيرا درباره ي خلفاي نخست، مطالب مثبت زيادي آورده، در عين حال، واقعيات شيعيان را نيز نقل کرده و اين مسئله به تشيّع عراقي او باز مي گردد، و درباره ي راويان و اخباريان کوفي، اصل بر تشيّع است. ابن اعثم نيز بايد متأخر از اين نوع خاص از تشيّع باشد، نگاهي به مسائل تولد امام حسين (عليه السّلام) و رفت و شد فرشتگان و خبر دادن جبرئيل از شهادت امام حسين (عليه السّلام) و چگونگي اين نقل ها، نشان مي دهد که وي از مآخذ شيعي استفاده کرده و بدون تغيير در لحن، آن مطالب را نقل کرده است. ( جعفريان، 1386، ش، ج1، ص 130 ).
ابن اعثم سه کتاب در تاريخ، تأليف کرده است:
- الفتوح، که شامل تاريخ فتوحات اسلام تا ايام هارون الرّشيد است.
- کتاب المألوف که امروز اثري از آن در دست نيست.
- کتاب التاريخ، شامل رويدادهاي خلافت عباسي از آغاز تا عصر مأمون عباسي ( متوفي 218 هجري ). ( ياقوت حموي، 1420ق، ج1، ص 429 ).
ياقوت، پس از ذکر شرح حالي کوتاه از وي، دو کتاب به نام او ذکر مي کند و البته از کتاب المألوف وي نامي نمي برد، نخست تاريخ او از زمان ابوبکر تا هارون و دوم کتاب تاريخ مشتمل بر حوادث زمان هارون تا پايان دوران مقتدر. ( همان جا ) او کتاب اول وي را از آغاز خلافت ابوبکر تا دوره ي هارون دانسته در حالي که اين کتاب، از خلافت ابوبکر تا خلافت معتصم را شامل مي شود. ( جعفريان، 1386ش، ج1، ص131 ).

2. ويژگي هاي الفتوح

الفتوح در کنار ديگر منابع تاريخي، يکي از معتبرترين و مهم ترين متون تاريخ اسلام به شمار مي رود. اصل کتاب الفتوح که به زبان عربي و در اوايل قرن چهارم هجري نوشته شده است. براي تاريخ قديم عرب و اسلام از زمان رحلت حضرت رسول تا زمان خلافت هارون الرشيد ( م193ق ) به خصوص در مورد آنچه مربوط است به عراق و فتح خراسان و ارمنستان و آذربايجان و جنگ هاي اعراب با خزرها و نفوذ و گسترش اسلام در ايران و روم شرقي منبع مهم و قابل اعتمادي است.
گرچه فتوح البلدان بلاذري، جامع ترين شرح پيشرفت سپاهيان عرب در قلمرو ساسانيان است، ابن اعثم در کتاب الفتوح، تفصيل بيشتري در خصوص وضع اعراب در بلاد مفتوحه، به خصوص در ارمنستان و خراسان در اختيار خواننده قرار مي دهد. ( ر. ک: ابن اعثم کوفي، 1411 ق، ج2، ص 316- 342/ ج4، ص 305 - 318/ ج 6، ص 351- 354 ) علاوه بر اين، بلاذري بيشتر به شرح فتوحات مي پردازد، درحالي که ابن اعثم گامي فراتر مي گذارد و به حوادث داخلي عراق توجه بيشتري مي کند. ( ر. ک: همان، 1411ق، ج 1، ص 72 به بعد / ج2، ص 342 - 343 ) اين امر، ديد تاريخي وي را فراتر از بلاذري و ديگر مورّخان هم عصر و حتي متقدّم او مي برد. به طوري که در دانشنامه اسلام و ايران آمده: « مقايسه ي روايت ابن اعثم با روايت هاي مدائني چنان که طبري نقل کرده است، نشان مي دهد که ابن اعثم نه تنها وسيله اي مفيد است، براي تعيين صحت رواياتي که در طبري آمده، بلکه خود نيز بعضي تفاصيل مهم بر آن ها مي افرايد که فقط در کتاب الفتوح مي توان به آن ها دست يافت. ارزش کار ابن اعثم در تأليف و تصنيف کتاب الفتوح در اين است که وي علاوه بر روايت اقوال مورّخان و محدّثان ثقه از جمله مدائني، واقدي، ابومخنف و ابن کلبي تمامي شنيده ها و دريافت هاي خويش را به صورت روايت تاريخي مسلسلي در آورده است، در نتيجه، جريانات تاريخي دوران بعد از رحلت حضرت رسول (صلي الله عليه و آله و سلم) به صورتي يکنواخت در اختيار خواننده قرار مي گيرد. » ( مستوفي هروي، 1374 ش، ص 12 ).
البته اين نوع نوشتن ابن اعثم نسبت به ديگر نوشته هاي مورخان ويژگي خاصي دارد، و آن اين است که وي در کتاب خود بيشتر از ديگر مورّخان به جزئيات توجه کرده است. ناگفته نماند ابن اعثم [چنان که خواهد آمد] در برخي مطالبي که اختصاص به خود او دارد، از نظر سند، متن و محتوا قابل نقد است.
گرچه کتاب الفتوح ابن اعثم نام فتوحات دارد و در وهله ي نخست، چنين مي نمايد که مانند ديگر آثار مذکور فتوح، موضوع آن، فتح سرزمين ها باشد، اما با دقت و مطالعه معلوم مي شود که اين کتاب علاوه بر آن که شامل فتح سرزمين ها در عصر خلفاي اوليه و اندکي پس از آن مي شود، همچون کتاب هايي چون تاريخ طبري، اخبار الطوال، کامل ابن اثير و غير اينها، نوعي تاريخ عمومي اسلامي نيز هست که در نقل جزئيات، اهتمام مي دارد. ( غلامي دهقي، 1381ش، ص 193 ).
در اين کتاب، اخباري وجود دارد که نشان مي دهد برخي از کساني که مرتد ناميده شدند، کساني بودند که به دفاع از حق امام علي (عليه السّلام) و اهل بيت، حاضر به پرداخت زکات به حکومت ابوبکر نشده اند. ( جعفريان، 1386ش، ج1، ص 130 ) به همين دليل است که مستشرقان، اين کتاب را نمي پذيرند و آن را داستان گونه، جلوه مي دهند. او راست ( ر. ک: مستوفي هروي، 1374 ش، ص 15 به نقل از Z V Togan. Koroci Czond Anch. lll. 47 ) در مورد کتاب وي مي نويسد:
« کتاب الفتوح که تاريخي است داستان گونه درباره ي فتوحات و شرح حال زندگي نخستين خلفا تا زمان يزيد بن معاويه بر اساس نظر شيعيان. » ( همان، ص 15 ).
بخش هايي از متن عربي نيز به وسيله ي متن فارسي به جا مانده ي از قرن ششم تکميل شده است. به نظر مي رسد که متن موجود، مشتمل بر تمامي متن اصلي نيست. موردي از اين کتاب که ابن طاووس آن را نقل کرده، در متن حاضر نيامده است. ( اتان کلبرگ، 1371ش، ص 562 ).
اين کتاب توسط محمد بن احمد مستوفي هروي، از محقّقان قرن ششم در پوشيج ( نزديک تايباد ) در حدود سال 596 هجري ترجمه شده که از حيث ادبي از اهميت والايي برخوردار است و تنها تا وقايع امام حسين (عليه السّلام) را شامل مي شود. اين در حالي است که متن عربي کتاب از دوران پس از پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) شروع مي شود و تا آخر خلافت مستعين را در بر مي گيرد. ( اين ترجمه در حال حاضر، توسط غلامرضا طباطبايي مجد تصحيح شده که در سال 1372 به دست شرکت انتشارات علمي و فرهنگي چاپ شد. ) اين ترجمه به سال 1300 هجري در بمبئي چاپ سنگي شده است. اين کتاب مورد استفاده ي خواندمير در حبيب السير و محمد تقي سپهر واقع شده است. ( خرمشاهي، 1366 ش، ج1، ص 303 ).
کتاب الفتوح به نام هاي ديگري هم در کتب مختلف شناخته شده، چنان که کشف الظنون ( کاتب چلپي، بي تا، ج2، ص 1237 ) از آن با عنوان « فتوحات الشّام »، الذريعه ( آقا بزرگ تهراني، 1357ق، ج3، ص 220 ) به نام الفتوح، و تاريخ نگارستان ( غفاري کاشاني، 1404 ق، ص 5 ) از آن به عنوان « تاريخ فتوح » نام مي برند.

3. روش تاريخ نگاري ابن اعثم

روش ابن اعثم در تدوين کتاب، روش ترکيبي ( در برابر دو روش روايي و تحليلي ) است. مراد از روش ترکيبي در تاريخ نگاري آن است که مورّخ به جاي ذکر روايات مختلف و اسانيد يک واقعه، از راه مقايسه و ترکيب و ايجاد سازگاري ميان روايات گوناگون واقعه ي مذکور را طي يک روايت توضيح دهد. ( غلامي دهقي، 1381 ش، ص 193 ).
برخي از نام هاي آشنا در منابع وي، شعبي، نصر بن مزاحم، واقدي، زهري، هشام کلبي هستند. وي پس از ذکر اين اسناد مي نويسد:
« من همه ي روايات اين افراد را با وجود اختلافات موجود در آن ها جمع آوري کردم و از مجموع آن ها يک روايت را با مضموني واحد ترتيب دادم. » ( جعفريان، 1386 ش، ج1، ص 129، به نقل از ابن اعثم کوفي، ج 2، ص 147 - 149 ).
چنان که گذشت، مؤلف، خود به اين روش تصريح کرده است. با اينکه روش ابن اعثم، روش ترکيبي است، در عين حال از ذکر منابع اثر خود غافل نمانده است.
گرچه او تأکيد مي کند که احاديث راويان را در هم آميخته و از مجموع آن ها، گزارش تاريخي فراهم آورده است، خوشبختانه در مورد حوادث مهم، باز هم منبع کار خود را ياد مي کند و در اين ميان، نام مدائني بيشتر آورده مي شود. ( غلامي دهقي، 1381ش، ص 193 ).
بي شبهه، يکي از منابع او آثار ابومخنف بوده و افزون بر آن، در سند بالا که از طريق کلبي از وي ياد کرده، در برخي از موارد هم با سند مستقل خود، مطالبي از ابومخنف نقل کرده است. ( جعفريان، 1386 ش، ج1، ص 131، به نقل از الفتوح، ج4، ص 322 ) ابن اعثم در اخبار مربوط به جنگ امويان و عباسيان و آغاز خلافت عباسيان به طور مرتب، مطالبي را از مدائني آورده ( همان جا، به نقل از ابن اعثم کوفي، ج8، ص 190، 192، 195، 196، 202، 205، 207، 218 ) و در مورد ديگري، از احمد بن يحيي ( بلاذري ) نقل هايي آورده است. ( ابن اعثم کوفي، 1411ق، ج8، ص 212 ).
مقايسه ي تاريخ ابن اعثم با احاديث مدائني، بدان سان که به طبري منسوب شده، نشان مي دهد که ابن اعثم نه تنها دقت و نظارتي مفيد نسبت به احاديث ياد شده در اخبار الرسل و الملوک داشته، بلکه جزئيات مهمي را نيز ياد کرده که تنها در کتاب الفتوح وي مي توان يافت. ( مستوفي هروي، 1374 ش، ص 16 ).
شيوه ي تاريخ نويسي او با ابن جرير طبري و ساير مورّخان زمان، از دو جهت فرق دارد. يکي آنکه استناد او بيشتر به روايات شيعه است و ديگر آنکه وقايع تاريخي را به صورت داستان نوشته است. ازاين رو، بعضي محدّثان سني مذهب او را تضعيف کرده اند. ( خرمشاهي، 1366ش، ج1، ص 303 ).

4. ابن اعثم و واقعه ي کربلا

مطالب الفتوح درباره ي حوادث عراق، افزون بر اخبار آن درباره ي ساير شهرهاست. يک جلد از چاپ هشت جلدي کتاب درباره ي کربلاست که از مآخذ دست اول حماسه ي کربلا محسوب مي شود. همين متن با اندکي تغيير در مقتل الحسين از خوارزمي آمده است. ( جعفريان، 1386ش، ج1، ص 131 ) به همين دليل مي توان گفت که ابن اعثم کوفي يکي از پيش کسوتان مکتب تاريخ نگاري عراق است که پس از طبري، گزارش بسيار مفصّلي از حادثه ي عاشورا به دست مي دهد. مجموعه گزارش او بيش از 150 صفحه است. ابن اعثم گرايشات و تمايلات شيعي دارد و به نظر مي رسد، بي طرفانه ترين گزارش تاريخي از حادثه ي عاشورا را ارائه کرده است.
بر همين اساس، تنها به روايت هاي اصل سنت بسنده نکرده و برخي روايت هاي شيعه را نيز آورده است و همين به کتابش اعتبار بيشتري بخشيده و آن را والاتر از جايگاه مقتل نگاشته هاي ابن سعد و ابن عساکر و ديگر دگرانديشان قرار داده است.( صحتي سردرودي، 1385ش، ص 33 )
با دقت در الفتوح در خواهيم يافت که اين کتاب، در بيشتر موارد، منبع و مرجعي ندارد و نويسنده از مآخذ خود سخني به ميان نياورده، اما با کمي تفحّص در ديگر مآخذ و منابع، مي توان بسياري از اخبار کتاب را در ساير منابع يافت. راويان ابن اعثم به روشني مشخص نيستند. وي همه جا از قول خويش سخن مي گويد و راوي خود را ذکر نمي کند و در سرتاسر کتاب او کلمه « قال » ديده مي شود که منظور خود ابن اعثم مي باشد. به نظر مي رسد ابن اعثم از مقتل ابومخنف استفاده کرده باشد؛ چرا که گزارشات او عمدتاً با طبري و روايات ابو مخنف سازگاري دارد و البته نمي توان گفت ابن اعثم، گزارش کربلا را از طبري گرفته است، زيرا آن ها در يک دوران مي زيسته و يا حدود پنج سال فاصله ي زماني وفات يافته اند. ( طبري در سال 310 و ابن اعثم در سال 314 هجري ).
از طرف ديگر، رواياتي در گزارش ابن اعثم پيرامون عاشورا ديده مي شود که خط روشني از قيام امام حسين (عليه السّلام) را ترسيم مي کند و اهداف آن حضرت از اين قيام را به خوبي به تصوير مي کشاند. ( براي نمونه، ر. ک: ابن اعثم کوفي، 1411 ق، ج5، ص 21- 22 ) و به نظر مي رسد ابومخنف اين روايات را گزارش کرده است ولي متأسفانه، طبري از آن ها چشم پوشيده و يا وابستگان به امويان اين روايات را که افشا کننده ي ماهيت فاسد و مزورّانه حکومتشان بوده، از تاريخ او حذف کرده اند.
گزارش وي مفصّل و در چهارچوب مقتل ابومخنف است و گاه الفاظ و عبارات آن ها يکسان است، اما در برخي موارد افزوده ها و کمبودها و تفاوت هايي با آن دارد. ( حسيني، 1386ش، ص 166- 167 ).
ابن اعثم منابع خود را ذکر نکرده، به همين دليل معلوم نيست مطالب خود را از متن ديگران فراهم کرده است يا روايت راويان؛ اما آنچه از بررسي و مقايسه ي مطالب الفتوح با مقتل ابومخنف به دست مي آيد اين است که وي همان روايت ابومخنف را از زبان قصه گويان نقل کرده بي آنکه بداند آن روايت از ابومخنف است. ( همان، ص 167 ) البته ناگفته نماند که الفتوح در بعضي موارد با مقتل ابومخنف يعني مقتلي که ما امروزه در تاريخ طبري مي توانيم به آن دسترسي داشته باشيم، يکي است.

5. مطالب غير واقعي و تحريفي الفتوح

در گزارش ابن اعثم، عناوين، مطالب و به ويژه خواب هايي نقل شده که قابل نقد است و گاه در گزارش هاي ديگر وجود ندارد، و ما را در قبول آن موارد مردّد مي کند، برخي موارد ذيلاً بررسي مي شود:

5- 1. واقعه ي ورود حضرت علي (عليه السّلام) به سرزمين کربلا

در کتاب الفتوح آمده که حضرت علي (عليه السّلام) پس از رسيدن به کربلا، ماجراي کشته شدن امام حسين (عليه السّلام) را براي ابن عباس توضيح مي دهند. افزون بر اين مطلب، حضرت جريان عبور حضرت عيسي، حواريون و گريه ي آن ها بر حسين (عليه السّلام) را براي او نقل مي کنند و پس از اعطاي چند عدد سرگين آهو به او مي فرمايند: « هر زماني ديدي اين سرگين ها به رنگ خون درآمدند، بدان که حسين کشته شده »، علاوه بر اين، حضرت براي ابن عباس در مورد خواب خود در همان سرزمين مي فرمايند، فرشتگان پس از دلداري و تسليت به من گفتند اين جوي خون را که مي بيني، خون حسين توست که در اين محل ريخته مي شود و بدان که حسينت را در همين سرزمين قطعه قطعه مي کنند و... » ( ابن اعثم کوفي، 1411 ق، ج2، ص 550- 553 / مستوفي هروي، 1374 ش، ص 504- 507 ).

نقد و بررسي

الف. بررسي سندي:

اين روايت تاريخي را مي توانيم با کمي فحص و بررسي، علاوه بر اين کتاب در کتاب بحارالانوار ( مجلسي، 1403ق، ج 58، ص 170 ) علامه مجلسي که او هم از امالي صدوق ( 1417 ق، ص 695 ) نقل کرده، بيابيم. سند اين روايت در امالي شيخ صدوق به شرح ذيل مي باشد:
« حدّثنا محمد بن احمد السّناني ( رضي الله عنه )، قال: حدثنا احمد بن يحيي بن زکريا القطّان، قال: حدّثنا بکر بن عبدالله بن حبيب، قال: حدثنا تميم بن بهلول، قال: حدثنا علي بن عاصم، عن الحسين بن عبدالرحمن، عن مجاهد، عن ابن عباس... »

- تعبير رجاليون درمورد حال روايي روات

نفر اول، راوي روايت يعني محمد بن احمد سناني: مجهول من مشايخ الصدوق، اکثر الرّواية، عنه في کتبه مترضّيا عليه ( موسوي خويي، 1412 ق، ج 16، ص 23/ جواهري، 1417ق، ص 495 ).
احمد بن يحيي زکريا القطان: مجهول ( جواهري، 1417 ق، ص 50 )
بکر بن عبدالله بن حبيب مزني: مجهول ( همان، ص 91 ).
نعيم بن بهلول: مجهول ( همان، ص 94 ).
علي بن عاصم: جليل الا انه لم تثبت وثاقته ( همان، ص 400 ).
حسين بن عبدالرحمن: مجهول ( همان، ص 171 ).
مجاهد: روي في تفسير القمي عن علي و موثّقه ( همان، ص 480 ).
ابن عباس نيز نياز به معرفي ندارد، ولي آنچه در افراد اين سند قابل ملاحظه است، مجهول بودن چهار تن از روات است. به همين دليل، رجاليون به اين گونه سندها اعتنايي ندارند و آن را ملاک اعتبار نمي دانند. لذا ما هم بنا بر نظر رجاليون اين روايت را از دايره ي اعتبار خارج مي کنيم.

ب. نقد محتوايي:

گر چه نقد کردن از جهت محتوا، آن هم نقد روايات مربوط به زندگاني ائمه ي اطهار، کار بسيار مشکلي است، در نقد اين روايت تاريخي مي توان گفت، چرا در اين روايت سخن از سرگين و پشکره ي آهوست، آيا روايتي آن هم مربوط به خون حضرت حسين (عليه السّلام) در سرزمين کربلا، با اين لفظ عنوان در شأن امام است؟ يعني شأن امام (عليه السّلام) را پايين نمي آورد؟ آيا نمي شد به جاي سرگين، از خاک، آن هم تربت امام که طبق روايات متعدد از قداست خاصي برخوردار است، استفاده شود؟ ضمناً اين واقعه در شرح نهج البلاغه ي ابن ابي الحديد و يا مقتل الحسين خوارزمي ( که اکثر اقوال خود را از ابن اعثم گرفته است ) به گونه اي معقول تر و نه به اين کيفيت نقل شده است. ( ر. ک: ابن ابي الحديد، 1378 ق، ج3، ج 3، ص 169 - 170 / خوارزمي، 1418ق، ج 1، ص 264 ).

5 -2. خواب امام حسين (عليه السّلام) پيش از رسيدن نامه ي يزيد به مدينه

وقتي وليد، ابن زبير و امام را براي بيعت خواست، آن حضرت به ابن زبير گفت: « من ديشب در خواب ديدم که منبر معاويه واژگون شده بود و آتش از خانه اش شعله مي کشيد، من آن را به مرگ او تعبير کردم و اکنون فکر مي کنم زمان آن رسيده است و او مي خواهد پيش از آنکه ديگران آگاه شوند، از ما بيعت بگيرد. » ( ابن اعثم کوفي، 1411 ق، ج5، ص 12 / مستوفي هروي، 1374 ش، ص 823 ) اين خواب در مقتل الحسين خوارزمي نيز آمده که به تصريح نويسنده، آن را از الفتوح ابن اعثم گرفته است. (خوارزمي، 1418 ق، ج1، ص 264 )

5- 3. خواب امام به هنگام حرکت از مدينه

امام بعد از آنکه به زيارت قبر جدش رفت و تا صبح گريه کرد، هنگام فجر، رسول الله را در خواب ديد:
« در خواب ديد که گروهي از فرشتگان، اطراف رسول الله را گرفته اند. آن گاه رسول الله، حسين را به سينه اش چسباند و بين دو چشمان او را بوسيد و گفت: حبيبي يا حسين (عليه السّلام) گويي تو را به زودي در سرزمين کربلا در ميان گروهي از امتم به خون آغشته و سر بريده مي بينم، در حالي که تو تشنه اي و از آب دادن به تو دريغ مي ورزند، اما با اين حال اميد شفاعتم را دارند. آن ها نزد خداوند هيچ مقامي ندارند، حبيبي حسينم! پدر و مادر و برادرت نزد من اند و منتظر تو هستند. تو در بهشت درجاتي داري که به آن نايل نمي شوي مگر با شهادت حسين (عليه السّلام) گفت: مرا نيازي به برگشت به دنيا نيست، دوست دارم در کنار تو منزل گزينم. رسول الله فرمود: بايد به دنيا برگردي تا شهادت روزي تو شود و ثواب عظيمي را که خداوند براي تو نوشته به دست آوري. وقتي حسين (عليه السّلام) از خواب بيدار شد، خواب خود را براي خاندان خود نقل کرد و چنان ماتمي در بني هاشم و اهل بيت برپا شد که در شرق و غرب عالم نبود. » ( ابن اعثم کوفي، 1411 ق، ج5، ص 19/ مستوفي هروي، 1374ش، ص 831 ).
گرچه تحقق چنين خواب هايي غير ممکن نيست، اين مورد در منابع قبل از ابن اعثم وجود ندارد. لازم است ذکر شود که اين خواب در منابع بعد از او به نقل از ابن اعثم نقل شده است. ( ر. ک: خوارزمي، 1418 ق، ج1، ص 270- 271 ) جاي سؤال است که چرا اين خواب ها بيشتر در الفتوح به چشم مي خورد، ولي در کتب تاريخ پيشين به اين صورت يافت نمي شود و آيا اين نوع تاريخ نويس سبب نمي شود کتاب افسانه گون تلقي شود؟

5. 4. خواب امام حسين (عليه السّلام) در شب عاشورا

حسين (عليه السّلام) جد، پدر، مادر و برادرش حسن (عليه السّلام) را در خواب ديد که به او فرمودند: « اي حسين! تو به زودي نزد ما مي آيي، آن گاه حسين (عليه السّلام) به خواهرش گفت: به خدا آن کار نزديک است و شکي در آن نيست. » ( ابن اعثم کوفي، 1411ق، ج5، ص 97/ مستوفي هروي، 1374ش، ص 900 ).
از اين دست خواب ها در گزارش هاي ابن اعثم، به وفور مشاهده مي شود که از ذکر برخي از آن ها چشم مي پوشيم. در گزارش هاي ديگر ( ر. ک: ابن اثير، 1385 ق، ج4، ص 56/ ذهبي، 1410ق، ج5، ص 748/ ابن کثير، 1407ق، ج8، ص 167 و 176 که تقريباً اين خواب ها شبيه همديگر است. ) از جمله روايت ابومخنف ( طبري، 1387ق، ج 5، ص 416 ) (3) چند خواب نقل شده که کاملاً معقول و قابل پذيرش است. اين خواب، عيناً نيز در لهوف سيد بن طاووس نقل شده است. ( ابن طاووس، 1417ق، ص 55 ).

5- 5. تمجيد از عمر و خيرخواهي و درخواست دعا از ابن عمر

اين مطلب که امام به هنگام خروج، به سمت کوفه خطاب به ابن عمر مي فرمايند: « اگر من بر خطايم، نصيحتم کن، سخن تو را مي شنوم » و « اگر پدرت زنده بود. حتماً مرا ياري مي کرد. » (4) ( ابن اعثم کوفي، 1411 ق، ج5، ص 26 ) با تفکّر و انديشه ي اهل بيت سازش ندارد و با مسلمات تاريخي و روايي ناهمسوست. و در برخي منابع بعد از او چون مقتل الحسين خوارزمي ( 1418 ق، ج1، ص 280 ) به تصريح از ابن اعثم نقل شده است.
سؤال اينجاست که عمر به اين وصف که هميشه دستگير اهل بيت باشد، شناخته نشده، و گفته ها و عملکردهاي اهل بيت در جاي جاي زندگي پر برکت خود اين رويداد حقيقتاً جعلي را نفي مي کند.

5- 6. وصيت امام به محمد بن حنفيه

گفت وگوي محمد بن حنفيه با امام حسين (عليه السّلام) در سحرگاه حرکت از مدينه، در همه ي روايت ها، تقريباً به طور مشابه نقل شده است؛ ولي در ذيل اين گفت وگو در گزارش ابن اعثم مطلبي آمده است که در منابع ديگر قبل از اين کتاب وجود ندارد، امام در پايان اين صحبت، به محمد بن حنفيه گفت: « اي برادر تو بايد در مدينه بماني و چشم من باشي تا هيچ چيز از کارهاي اينان از من پوشيده نماند. پس از آن حسين (عليه السّلام) دوات و بياضي خواست و وصيت نامه اي نوشت. » ( ابن اعثم کوفي، 1411ق، ج5، ص 21 ) وصيت به محمد بن حنفيه و اين سخن امام: « اني لم اخرج اشرا و لا بطرا و لا ظالما و لا مفسدا بل انما اريد طلب الاصلاح في امة جدي... » فقط در گزارش ابن اعثم آمده، يا اين سخنان و پيشنهاد ابن حنفيه به امام و دستور ماندن او در مدينه فقط در الفتوح ابن اعثم وجود دارد و از قرن هفتم به بعد در گزارش هاي ديگر همچون مقتل خوارزمي ( 1411ق، ج1، ص 271- 273 )، مناقب ابن شهر آشوب ( 1376ق، ج3، ص 240 )، لهوف سيد بن طاووس ( 1417ق، ص 39- 40 )، مثير الاحزان ابن نماي حلي ( 1406 ق، ص 39 )، العوالم بحراني ( 1365ش، ص 176- 179 و 323 ) و... نقل شده است.
اين وصيت از چند جهت قابل ترديد است و بعيد نيست که اين قسمت توسط هواداران مختار يعني کيسانيه يا عباسي ها که خلف کيسانيه بوده اند، جعل شده باشد تا امامت محمد بن حنفيه را ثابت کنند و او را طبق اين وصيت، جانشين امام بدانند.. و جمله ي « اني لم اخرج اشرا و لا بطرا و لا ظالما و لا مفسدا بل انما اريد طلب الاصلاح في امة جدّي محمد (صلي الله عليه و آله و سلم) اريد ان آمر بالمعروف و انهي عن المنکر و اسير بسيرة جدي محمد (صلي الله عليه و آله و سلم) و سيرة ابي علي بن ابي طالب و سيرة الخلفاء الراشدين المهديين رضي الله عنهم... » ( ابن اعثم کوفي، 1411 ق، ج5، ص 21 ) هر چند محتواي خوبي دارد، اما چون ضمن وصيت به محمد بن حنفيه آمده، نمي توان آن را به امام نسبت داد، به خصوص از ظاهر سخن پيداست که آن حضرت به قصد قيام در برابر يزيد از مدينه خارج شده، در حالي که خارج شدن وي از مدينه به قصد پناه بردن به کعبه بود. بنابراين، درستي انتساب اين سخن به امام نيز قابل ترديد است؛ البته محتواي سخن صحيح است و کاملاً با هدف قيام امام حسين (عليه السّلام) و حرکتش از مکه به سوي عراق هم خواني دارد. ( حسيني، 1386ش، ص 179 ).

5- 7. اصطلاح الخلفاء الراشدون

محمد بن خنفيه به حضرت حسين (عليه السّلام) پيشنهاد کرد که از شهري به شهر ديگر برو، نمايندگان خود را به سوي مردم فرست، چنان که بتواني مردمان را به بيعت خويش خواني. اگر مردم با تو بيعت کنند و تو را متابعت نمايند، خداوند را شکرگزاري و... ( مستوفي هروي، 1374ش، ص 832 ) در ادامه محمد به امام عرضه مي دارد: « فاقمت فيهم بما يقوم النبي (صلي الله عليه و آله و سلم) و الخلفاء الراشدون من بعده حتي يتوفّاک الله و هو عنک راض و المؤمنون کذلک کما رضوا عن ابيک و اخيک » ( ابن اعثم کوفي، 1411 ق، ج5، ص20 ) در منابع قبل و بعد از الفتوح مثلاً ابومخنف، دينوري، بلاذري، يعقوبي و يا طبري، اين عبارت و يا عبارتي شبيه به اين ديده نمي شود، به علاوه که اصطلاح « خلفاي راشد » در زمان امام رايج نبوده است. قابل توجه اينکه اين عبارت در ترجمه ي الفتوح هم موجود نيست. البته گفتني است اين اصطلاح به معني امروزي آن که مورد نظر دانشمندان شيعي و سني است، يعني خلفاي اربعه، ابوبکر، عمر، عثمان و امام علي (عليه السّلام) در آن روزگار بدين شکل و معنا رواج نداشته است، البته از پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) روايتي نقل شده که مي فرمايد: « فعليکم بسنتي و سنة الخلفاء الراشدين المهديين فتمسکوا بها و عضوا عليها بالنواجذ... » ( دارمي، 1349 ق، ج1، ص 45 / ابن ماجه، بي تا، ج1، ص 16 / ترمذي، 1403ق، ج4، ص 150 / نيشابوري، بي تا، ج 1، ص 96- 97 ) با بررسي کامل از ديدگاه شيعي، مي توان فهميد که منظور از « الخلفاء الراشدون » در اين روايت، ناظر به اهل بيت پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) است نه خلفاي پس از ايشان ( ابوبکر، عمر و عثمان )، گر چه برخي دانشمندان، همچون علامه عسکري در معالم المدرستين، اين روايت و امکان صحت آن را مردود مي شمارند: ( 1410ق، ج2، ص 233 ) از سوي ديگر، علماي اهل سنت، همچون ترمذي آن را صحيح مي خواند. ( 1403 ق، ج4، ص 150 ) به تعبير علامه اميني ( 1387 ق، ج5، ص 32؛ ج 6، ص 330 ) بايد گفت: کساني که به هدايت پيامبر راه نيافته اند و در کوچک ترين قضايا و مسائل شرعي در مي مانند و از پاسخ گويي به آن عاجز مي شوند و از اهل آن يعني امير مؤمنان (عليه السّلام) سؤال مي کنند، و « لو لا علي لهلک عمر و... » بر زبان مي رانند ( ر. ک: اميني، 1387 ق، ج 3، ص 97؛ ج4، ص 64 و 66؛ ج6، ص 81، 93، 94، 101 و... ) آيا ايشان را مي توان راشد و مهدي دانست، آيا ايشان، پيرو سيره ي پيامبرشان بودند، و آيا از لحاظ عقلي، تمسک به چنين افرادي صحيح است؟ حتي اگر به قول اهل سنت، اجتهاد و در پي آن دچار خطا و اشتباه شده باشند؟ بنابراين بايد گفت اگر اين اصطلاح را که پيامبر به کار برده اند، گر چه علماي شيعه از نقل آن خودداري کرده اند و نمي توان آن را در کتب شيعه يافت، ناظر به اهل بيت است و نه خلفاي راشدي که منظور اهل سنت است و به نفع خود برداشت کرده اند. به هر حال، اين عبارت در الفتوح، چنان که از سياق بر مي آيد، به معناي خلفاي اربعه است نه آنکه مدّ نظر شيعيان است. لذا از نظر ما، اين عبارت نيز جزء همان تحريفات روايي از امام حسين (عليه السّلام) در جريان عاشوراست. (5)

5- 8. خروج امام از مدينه در سوم شعبان (6)

حرکت امام در منابعي ديگر، همچون انساب الاشراف ( بلاذري، 1397 ق، ج3، ص 160 ) و يا تاريخ طبري از قول ابومخنف ( طبري، 1387 ق، ج5، ص 381 ) و هم چنين البداية و النهايه ( ابن کثير، 1407 ق، ج 8، ص 158 ) در 28 رجب، و ورودش به مکه در سوم شعبان ذکر شده است؛ اما در الفتوح اين خروج سوم شعبان دانسته شده، که احتمالاً ابن اعثم، اين مطلب را با زمان ورود امام به مکه که در سوم شعبان بوده، خلط کرده، و يا اينکه اين سهو از جانب نسخه نويسان الفتوح صورت گرفته است. ضمناً خوارزمي، اين مطلب را، به نقل از ابن اعثم، در مقتل خود آورده است. ( 1418 ق، ج 1، ص 273 ).

5- 9. برنامه ريزي هاني براي قتل ابن زياد (7)

اين کار، در ديگر گزارش ها، به شريک بن اعور نسبت داده شده است. ( ابوحنيفه دينوري، 1368 ش، ص 234/ طبري، 1387 ق، ج5، ص 363 / ابن اثير، 1385ق، ج4، ص 26/ همو، 1407 ق، ج8، ص 153 ) که البته در ترجمه ي الفتوح هم اين برنامه ريزي به شريک منسوب است. به علاوه، در ترجمه آمده: « وقتي شريک از ابن زياد هر چيزي مي پرسد تا مسلم براي قتل ابن زياد پا پيش نهد، هاني او را به دليل وجود زنان و اطفال در خانه ي وي، از اين اقدام منصرف مي کند ». در حالي که در منابع ديگر و يا خود الفتوح، عدم تمايل مسلم به خاطر حديث پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) مانع از اقدام مسلم براي قتل ابن زياد شد. ( مستوفي هروي، 1374 ش، ص 849 - 850 ) البته در برخي منابع، به علاوه اين دليل، روايتي که در ذيل مي آوريم، نيز نقل شده است.

5- 10. انتساب حديث « الايمان قيد الفتک » به امام علي (عليه السّلام) (8)

اين روايت در منابع ديگر، از رسول الله روايت شده است ( ابوحنيفه دينوري، 1368ش، ص 235/ ابن قتيبه دينوري، 1410 ق، ج 2، ص 9 / اصفهاني، بي تا، ص 102 / ابن اثير، 1385ق، ج4، ص 27 ) به علاوه در کافي به سند شيخ کليني و از قول امام صادق (عليه السّلام) به نقل از پيامبر آمده: « ان الاسلام قيد الفتک. » ( کليني، ج7، ص 385/ ابن شهر آشوب، 1376ق، ج 3، ص 364 ) البته در الکامل ابن اثير از اميرمؤمنان به نقل از پيامبر آمده: « ... فحديث حدثه علي عن النبي صلي الله عليه و [آله] سلم ان الايمان قيد الفتک.. » ( 1385 ق، ج4، ص 27 ) که تنها، ابن اثير بدين شکل نقل کرده است.

5- 11. آگاه شدن امام از قتل مسلم، قبل از حرکت از مکه (9)

امام، خبر شهادت مسلم را در مکه و پيش از حرکت به سوي عراق از کسي که از کوفه خبر مي آورد، شنيد و پس از آن حرکت خود را آغاز کرده است، اما طبق منابع ديگر، مسلم در همان روز حرکت امام از مکه به سمت عراق، در کوفه عليه عبيدالله قيام کرد و فرداي آن روز نيز به شهادت رسيد. ( بلاذري، 1397ق، ج 3، ص 160/ ابوحنيفه دينوري، 1368ش، ص 242- 243/ مسعودي، 1409ق، ج3، ص 60/ ابن کثير، 1407ق، ج8، ص 158/ تمامي منابع غير از الاخبار الطوال، روز شهادت مسلم را هم زمان با حرکت امام در « يوم الترويه » نوشته اند ) گرچه ممکن است مورخان و ابن اعثم نيز در بيان اسامي روزها و سال ها دچار اشتباه و خلط شده باشند.

5- 12. ديدار فرزدق با امام در شقوق (10)

فرزدق، امام را در شقوق ( محلي نزديک عراق ) ( حموي، 1995م، ج3، ص 365 ) ديد. (11) ( ابوحنيفه دينوري، 1368ش، ص 245/ واقدي، 1410 ق، ج 5، ص 453 / ابن اثير، 1385ق، ج4، ص 40 ) و خبر شهادت مسلم را به او داد و آن حضرت براي او طلب رحمت کرد، و فرزدق شعر « ان تکن الدنيا لنفيسه... » را خواند. فرزدق در منزل بعدي، شعر معروف خود، « هذا الذي تعرف البطحاء وطئته » را براي پسر عموي خود خواند و گفت که آن را براي امام حسين (عليه السّلام) سروده است. ( ابن اعثم کوفي، 1411 ق، ج5، ص 71/ مستوفي هروي، 1374ش، ص 873 ) در حالي که امام قبل از حرکت از مکه، از شهادت مسلم با خبر شده بود و فرزدق نيز اين شعر را سال ها بعد، در زمان هشام بن عبدالملک براي امام سجاد (عليه السّلام) سروده است. ( ابن کثير، 1407 ق، ج9، ص 108/ براي مطالعه ي بيشتر درباره ي سند و بررسي اين شعر، ر. ک: شهيدي، 1386 ش، ص 112- 132 ) کشف الغمه اربلي نيز ديدار فرزدق با امام در شقوق و شعر وي را از الفتوح نقل کرده، چرا که وي تصريح مي کند که اين جريان و اين قصيده را در سن نوجواني در الفتوح خوانده و مطلب را از آن نقل کرده است. ( 1405ق، ج2، ص 255 ).

5- 13. فرود اختياري در کربلا

طبق گزارش اين اعثم، حرّ در منطقه ي « عذيب الهجانات »، راه را بر امام بست و به دستور ابن زياد مانع حرکت او شد. ( بلاذري، 1397ق، ج3، ص 171/ طبري، 1387ق، ج5، ص 404 / ابن کثير، 1407 ق، ج8، ص 173 ) زهير بن قين از او خواست که آن ها را به سوي کربلا، کنار شط فرات بفرستد. امام با شنيدن نام کربلا فرمود: « اللهم اني اعوذ بک من الکرب و البلاء » وقتي امام به کربلا رسيد، پرسيد: « آيا نام اينجا کربلاست؟ گفتند: آري. آن گاه به يارانش فرمود: « فرود آييد اينجا جاي اندوه و بلاست، اينجا جاي منزل کردن کاروان و پي کردن شتران و ريختن خون ماست. » ( ابن اعثم کوفي، 1411ق، ج5، ص 81 ).
اين گزارش با ديگر گزارش ها تفاوت دارد و در اصل خبر تناقض ديده مي شود: وقتي ابن زياد به حر دستور مي دهد که مانع حرکت امام شود، چطور اجازه مي دهد که امام تا کربلا برود؟
خبر منزل کردن اختياري آن حضرت در کربلا، فقط در مقتل ابن اعثم و پس از آن در مقاتل داستاني آمده و يکي از مشخصات گزارش هاي داستاني است. ( حسيني، 1386ش، ص 175 ) البته در لهوف سيد بن طاووس نيز دقيقاً عين عبارات ابن اعثم نقل شده است. ( ابن طاووس، 1417ق، ص 49 ) به جز الفتوح ابن اعثم و امالي شيخ صدوق ( 1417ق، ص 218 ) در روايت هاي ديگر که قبل از قرن پنجم و يا منابع معتبر پس از قرن پنجم نگاشته شده، اين مطلب که امام خود، دستور توقف در کربلا را صادر کرده باشد، وجود ندارد، بلکه در همه تصريح شده است که حر مانع حرکت امام شده است. ( بلاذري، 1397ق، ج3، ص 169/ ابوحنيفه دينوري، 1368ش، ص 251 / طبري، 1387ق، ج5، ص 408/ ابن اثير، 1385ق، ج4، ص 51/ ابن کثير، 1407 ق، ج8، ص 181 ) به علاوه سوز و گدازي که در اين منابع وجود دارد، در منابع قبلي ديده نمي شود.

5- 14. فرستادن نيرو از طرف ابن زياد در هفت نوبت به سوي کربلا و اينکه لشکر کوفه 24 هزار نفر بودند.

عبارت بدين صورت است: « فخرج الي عمر بن سعد في الف فارس بعد ان اکرمه ابن زياد و اعطاء و حباه؛ و اتبعه بحجار بن ابجر في الف فارس، فصار عمر بن سعد في اثنين و عشرين الفا ما بين فارس و راجل. » ( ابن اعثم کوفي، 1411ق، ج5، ص 90- 92 )
در صورتي که در ديگر منابع تعداد نيرويي که ابن زياد به جنگ با حضرت حسين (عليه السّلام) فرستاد، حدود چهار هزار نفر نوشته شده است و البته در چهار نوبت ( واقدي، 1410ق، ج5، ص 128 و ج1، ص 464/ بلاذري، 1397ق، ج3، ص 178/ ابوحنيفه دينوري، 1368ش، ص 253/ يعقوبي، بي تا، ج2، ص 243/ طبري، 1387ق، ج5، ص 409/ ابن اثير، 1385ق، ج4، ص 52/ ابن کثير، 1407ق، ج6، ص 232 و ج8، ص 169 ) و شايد بتوان گفت اغراق گويي در کثرت نيرو چنان که در منابع بعدي به وضوح قابل مشاهده است، ابتدا از الفتوح آغاز شد و دستاويزي شد براي کتب معتبر و دسته اول تحريفي همچون روضة الشهدا و...، گرچه هميشه امکان تصحيف واژه و اشتباه نسخه نويسان نيز وجود دارد؛ و البته ابن اعثم در جايي ديگر مي نويسد:
« فوثب اصحاب الحسين فخرجوا من باب خندقهم، و هم يومئذ اثنان و ثلاثون فارسا و اربعون راجلا، والقوم اثنان و عشرون الفا لا يزيدون و لا ينقصون » ( ابن اعثم کوفي، 1411ق، ج5، ص 101 ) که باز اين عبارت که « لايزيدون و لا ينقصون » با گفته ي بالا در تناقض است. به علاوه که در اين عبارت، تعداد سپاه مقابل، 22 هزار نفر نقل شده است. در لهوف نيز نقل شده است که ابتدا سپاه عمر بن سعد، بيست هزار نفر بودند ولي اين زياد تا روز ششم محرم، سربازاني براي او فرستاد تا در نهايت به بيست هزار نفر رسيدند. ( ابن طاووس، 1417 ق، ص 52 ).

5- 15. رخصت ياران از طرف امام، از سپاه دشمن در شب نهم محرم (12)

در منابع و گزارش هاي ديگر، اين رخصت براي يک شب عبادت و تهجّد بيشتر و آمادگي بهتر در شب دهم ذکر شده که به نظر مي رسد عاقلانه تر و منطقي تر باشد. ( طبري، 1387ق، ج5، ص 416- 417/ ابوحنيفه دينوري، 1368ش، ص 255- 256 / ابن اثير، 1385ق، ج4، ص 57/ رازي، 1357ق، ج2، ص 74/ مقريزي، 1420ق، ج5، ص 364/ ابن جوزي، 1412ق، ج5، ص 337 ).

5- 16. حفر چاه در کربلا (13)

ابن زياد براي عمر سعد، نامه نوشت: « اما بعد، به من خبر رسيده که حسين (عليه السّلام) و ياران او چاه هايي کنده اند و از آن آب بر مي دارند، پس از وقوف برنامه، جلوي کار حسين را بگير و نگذار قطره اي از آب فرات به او برسد؛ چرا که ايشان بودند که عثمان را آب ندادند. پس تو هم به ايشان آب نده. » ( همانجا ) اين قضيه نيز واقعيت ندارد و فقط در گزارش ابن اعثم و بعدها در ناسخ التواريخ ( سپهر، بي تا، ج2، ص 195 ) با تفصيل بيشتر آمده است که امام چاهي کند و همه ي ياران از آن سيراب شدند و دوباره چاه خشک شد. ( حسيني، 1386ش، ص 177 ) بدون شک اين جريان بي پايه و اساس، نيز ساختگي است. اينکه حادثه اي پس از حدود 250 سال، بدون اينکه در منابع ديگر آمده باشد، گفته شود، جاي ترديد و تأمل دارد.

5- 17. عبدالله بن مسلم اولين شهيدبني هاشم

ابن اعثم، اولين فردي را که از بني هاشم به ميدان رفت، عبدالله بن مسلم و پس از آن جعفر بن عقيل و عبدالرحمن بن عقيل مي داند و مجموع شهداي بني هاشم را دوازده نفر ياد مي کند. ( ابن اعثم کوفي، 1411 ق، ج5، ص 110 ) در روايت هاي ديگر، اولين شهيد بني هاشم، علي اکبر (عليه السّلام) و تعداد شهداي بني هاشم، 19 تا 22 ذکر شده است. ( ابوحنيفه دينوري، 1368ش، ص 256- 257/ طبري، 1387ق، ج5، ص 446- 447/ ابن اثير، 1385ق، ج4، ص 74/ ابن کثير، 1407ق، ج 8، ص 185 ) گفتني است که شهادت عبدالله بن مسلم در اين منابع پس از علي اکبر (عليه السّلام) نقل شده است نه به عنوان اولين نفر، که شايد در اين مورد نيز بتوان گفت ابن اعثم در نقل خود دچار اشتباه شده است، گرچه باز بعيد نيست که نسخه نويسان به اشتباه، ترتيب اين دو نفر را به هم زده باشند، ابن اعثم تعداد ياران امام را 32 سوار و چهل پياده و به ترتيب نبرد، 23 نفر را نام مي برد. ( ابن اعثم کوفي، 1411 ق، ج5، ص 101- 116 ) که با گزارش ابومخنف در تاريخ طبري همسان است. ( طبري، 1387 ق، ج5، ص 422 )، البته در روضة الشهداي مرحوم کاشفي نيز عبدالله بن مسلم به عنوان اولين شهيد بني هاشم معرفي شده است که بعيد نيست مرحوم کاشفي اين روايت را از الفتوح نقل کرده باشد. خوارزمي نيز اين نقل را از ابن اعثم گرفته است. ( کاشفي، 1384ش، ص 683/ خوارزمي، 1418ق، ج2، ص37 ).

5- 18. جريان حضرت علي اصغر (عليه السّلام) ( عبدالله رضيع )

ابن اعثم درباره ي به شهادت رسيدن حضرت علي اصغر (عليه السّلام) ( عبدالله رضيع ) اين طور شرح مي دهد:
« حسين تنها ماند، نفر دومي با او نبود مگر پسر او علي که در آن وقت 23 سال داشت. وي مريض بود. علاوه بر او، پسر ديگري که شيرخواره بود داشت، که به او علي مي گفتند. حسين به سمت خيمه رفت و گفت آن طفل را به من دهيد تا با او وداع کنم. پسر بچه را به او دادند. حسين شروع به بوسيدن او کرد و گفت: اي پسرکم، واي بر اين قوم که با جدّت محمد مصطفي (صلي الله عليه و آله و سلم) اين چنين در جنگند. در همين حين بود که تيري از جانب دشمن بر گلوي اين طفل جاي گرفت و او را در جا شهيد کرد. حسين از اسب خود پياده شد و با نوک شمشير خود قبري حفر کرد و بر او نماز خواند و او را دفن کرد. ( ابن اعثم کوفي، 1411 ق، ج5، ص 115 ).
اين نقل، نقلي صحيح است چرا که در طبري ( 1387ق، ج5، ص 448 ) نقل شده و هم چنين در منابع اوليه ( واقدي، 1410 ق، ج1، ص 471/ ابوحنيفه دينوري، 1368 ش، ص 258/ ابن اثير، 1385ق، ج4، ص 75/ ابن کثير، 1407ق، ج8، ص 186 ) به همين شکل ديده مي شود ولي آنچه در خور توجه است، اين است که در مقاتل مکتوب از قرن هفتم به بعد، همچون روضة الشهداي مرحوم کاشفي، اين خبر، به شکلي ديگر که در ترجمه ي الفتوح موجود است. نقل شده است. ( کاشفي، 1384 ش، ص 753 - 756 ) خبر، اولين بار در تذکرة الخواص سبط بن جوزي ( م 654ق ) نقل شده که در ترجمه ي الفتوح توسط هروي مستوفي برگردان و نقل شده است. اين احتمال نيز وجود دارد که ترجمه ي الفتوح با نسخ متعددي که بر موجود بوده، از روي تذکرة الخواص نوشته شده باشد، و يا نسخه نويسان با توجه به ميزان اطلاعات خود، و خبر مشهوري که در آن زمان رواج داشته، آن را در نسخه ي ترجمه افزوده باشند، اين خبر جعلي در ترجمه ي الفتوح پس از خبري نقل شده که عربي آن در بالا ذکر شد، با اين حال، به نظر مي رسد اين نقل در نسخه ي اصلي الفتوح وجود نداشته است، اصل خبر در ترجمه الفتوح به اين صورت است:
« بعد از آن، طفل شيرخوار خود را که علي اصغر نام داشت و از تشنگي اضطراب مي نمود در پيش زين گرفته ميان هر دو صف برد و آواز برآورد: اي قوم اگر من به زعم شما گناهکارم، اين طفل گناهي نکرده او را جرعه اي آب دهيد. چون آواز حسين شنيدند، يکي از آن گروه، تيري به سوي آن حضرت روان کرد. آن تير بر گلوي آن طفل شيرخواره آمد و از آن سوي بر بازوي حسين رسيد. آن حضرت، تير را بيرون آورد و هم در آن ساعت، آن طفل جان بداد. آن سرور، آن طفل را آورد و به مادرش داد و فرمود: بگير فرزند خود را که از حوض کوثر سيراب گرديد. » ( مستوفي هروي، 1374ش، ص 908 ).
اين عبارت از لحاظ محتوا، دقيقاً همچون عبارت سبط بن جوزي در تذکره الخواص است. درباره ي علت ضعيف بودن خبر، همين بس که آن در قرن هفتم پيدا شد و در منابع پيشين ديده نمي شود در بررسي محتوايي اين روايت تاريخي، عملکرد ائمه در طول زندگاني، گواهي بر جعلي بودن آن است؛ چرا که ائمه (عليه السّلام) هيچگاه تن به ذلت نمي دادند و از کسي ذليلانه، منقادانه و ملتمسانه درخواستي نمي کردند که عزّت نفس خود را زير پاي گذارند، چنان که گفتارهاي قرآن و روايات و سيره ي ايشان دلالت بر همين مطلب مي کند:
« وَ لِلَّهِ الْعِزَّةُ وَ لِرَسُولِهِ وَ لِلْمُؤْمِنِينَ » ( منافقون: 8 ): و عزّت از آن خدا و از آن پيامبر او و از آن مؤمنان است.
« قال الامام الحسين (عليه السّلام): موت في عز خير من حياة في ذلّ، و انشأ (عليه السّلام) يوم قتل: الموت خير من رکوب العار والعار اولي من دخول النار و الله ما هذا و هذا جاري » ( مجلسي، 1403ق، ج44، ص 192 )
« قال الامام الصادق (عليه السّلام) ان الله تبارک و تعالي فوض الي المؤمن کل شي الا اذلال نفسه. » ( کليني، 1388ق، ج5، ص 63 )
« قال الامام زين العابدين (عليه السّلام): ما يسرني بنصيبي من الذل حمر النعم. » (مجلسي، 1403ق، ج46، ص 100 )
« قال رسول الله (صلي الله عليه و آله و سلم): من أقر بالذل طائعا فليس منا اهل البيت. ( ابن شعبه حراني، 1394ق، ص 58 )
« قال الامام الحسين (عليه السّلام): الا إن الدّعي ابن الدّعي قد رکز بين اثنتين بين السّلة و الذلّة، و هيات منّا الذّلةُ، يأبي الله ذلک و رسوله و المؤمنون، و حجور طابت و طهرت، و انوف حمية، و نفوس ابية، من أن نؤثر طاعة الّلثام علي مصارع الکرام. » ( ابن ابي الحديد، 1378ق، ج3، ص 249- 250 / ابن شعبه حراني، 1394ق، ص 171/ براي مطالعه ي بيشتر در زمينه روايتي از اين دست، ر. ک: محمدي ري شهري، بي تا، کتاب الذله، ج2، ص 982- 984 و کتاب العزة، ج3، ص 1955و 1964 )
تمامي اين آيات و روايات، نشان از آن دارد که ائمه معصومين (عليه السّلام) نه فقط مردم را از زير پا گذاشتن عزّت نفس و کرامت خود نهي مي کرده اند، که خود نيز در اين مسير پيشوا و راهبر متمسّک امت بوده اند. به هر حال، از اين روايات بر مي آيد که مؤمن حتي اگر بميرد، هيچ گاه تن به ذلت نمي دهد و خداوند نيز اختيار خوار کردن خود را به او نداده است.

5- 19. اصابت تيرهاي متعدد به بدن شريف امام حسين (عليه السّلام)

در بخشي از مقتل الحسين الفتوح ابن اعثم مي خوانيم: « او را از آب نوشيدن باز داشتند، فردي از دشمن که مکّني به ابوالجنوب جعفي بود. » البته در ترجمه ي الفتوح آمده که نام وي ابوالحنوق جعفي است. ( مستوفي هروي، 1374ش، ص 911 ) در مقتل الحسين خوارزمي هم که صريحاً از ابن اعثم نقل کرده، ابوالحتوف جعفي آمده است. ( 1418 ق، ج2، ص 38- 39 ) تيري به سمت آن حضرت روانه داشت که به پيشاني آن حضرت برخورد کرد، حسين آن تير را از پيشاني خود بيرون آورد و اين در حالي بود که خون از صورت و محاسنش جاري بود. حسين گفت: « خداوندا، تو شاهدي که اين قوم سرکش و عصيانگر با بنده ات چه مي کنند. خدايا ايشان را نابود کن و بر روي زمين، احدي از ايشان را باقي مگذار و تا ابد آنان را نيامرز. » سپس مانند يک شير غصبناک بر آنان حمله برد. ( ابن اعثم کوفي، 1411ق، ج5، ص 118 ).
گزارشاتي ( براي نمونه ر. ک: کاشفي، 1384ش، ص 678 - 770 ) (14) در مقاتل وجود دارد مبني بر اينکه امام حسين (عليه السّلام) در روز عاشورا از طرف دشمن، تيرهايي خورد. تيري به قلب او خورد و او باز جنگيد. تيري به سر او خورد و او تير را بيرون کشيد و باز جنگيد. حدود هفتاد تير به بدن او اصابت کرد و او باز برخاست و جنگ را از سر گرفت. اين اخبار با اندکي تأمّل در حيطه ي عقل نمي گنجد، چطور ممکن است تيري به پيشاني برخورد کند، و در آورده شود، و فرد از ضربت تير هيچ احساسي نداشته باشد و دوباره جنگ را از سر بگيرد. در اين نقل هم در آخر آورده: « ثم حمل عليهم کالليث المغضب »، مانند شير غضبناک يعني دوباره سرحال شد و چونان شير به سمت دشمن حمله ور شد، نقل ها و خبرهايي که آمده، جاي تأمل دارند و بايد به طور صحيح و کامل بررسي گردند.

5- 20. ماجراي مربوط به سر بريدن حضرت به دست خرشبة بن الضّبابي

در بخشي از الفتوح مي خوانيم: « نصر بن خرشية بن الضّبابي فرود آمد، وي ابرص بود، با پاي خود لگدي به حضرت زد، محاسن حضرت را گرفت، خواست که سر از تن آن حضرت جدا کند. حسين فرمود: تو آن سگ ابرصي هستي که من تو را در خواب ديدم. گفت: اي پسر فاطمه! مرا به سنگ تشبيه مي کني؟ سپس شمشير را به گلوي حسين گذاشت و در حالي که اين شعر را مي خواند:

 

اقتلک اليوم و نفسي تعلم *** علما يقينا ليس فيه مرغم
و لا محال و لا تاثم *** ان اياک خير من تکلم (15)

هر چه کرد، شمشير نبريد. عمر سعد خشمگين شد و به مردي که نام او خولي بن يزيد اصبحي بود، گفت: برو و حسين را خلاص کن. خولي به سمت حسين رفت و سر مبارک حضرت را از بدن جدا کرد. » ( ابن اعثم کوفي، 1411ق، ج5، ص 119/ مستوفي هروي، 1374ش، ص 911 ).
درباره ي خرشبة بن الضّبابي در هيچ يک از منابع جز الفتوح سخني به ميان نيامده است، اما در مورد نام کسي که سر مبارک امام حسين را از تن جدا کرد، روايات و اخبار مختلف و گوناگون است:
دينوري در اين مورد مي گويد: « خولي بن يزيد اصبحي از اسب فرود آمد که سرش را جدا کند، دستش به لرزه در افتاد. برادرش شبل بن يزيد پايين آمد و سر آن حضرت را بريد و آن را به برادرش خولي داد... » ( 1368 ش، ص 258 ).
و در الکامل آمده: « ...او ( خولي بن يزيد ) خواست سرش را ببرد که دچار لرز گرديد. سنان به او گفت: خداوند بازوي تو را خرد کند. آن گاه خود پياده شد و سرش را بريد و به خولي داد. ( ابن اثير، 1385ق، ج4، ص 78 ).
مسعودي در مروج الذهب، اين چنين آورده: « سنان بن انس با نيزه بر او زد و سپس فرود آمد و سرش را بريد. » ( مسعودي، 1409 ق، ج3، ص 63 ) در طبقات ابن سعد، روايتي شبيه به اين نقل آمده که مي گويد: « سنان بن انس، او را به قتل رساند و خولي بن يزيد، سر او را بريد. » ( واقدي، 1410 ق، ج1، ص 475 ) هم چنين در ناسخ التواريخ سپهر، از « شمر بن ذي الجوشن » به عنوان کسي که سر مبارک امام را از تن جدا کرده، ياد شده است ( بي تا، ج6، ص 306 ) ابومخنف بدين صورت نقل کرده: « در اين حال، سنان بن انس بن عمرو نخعي با ضربه نيزه اي او را به زمين انداخت، سپس به خولي بن يزيد اصبحي گفت: سر او را جدا کن، او مي خواست اين کار را انجام دهد که لرزه به اندامش افتاد، سنان بن انس به او گفت: خدا بازوهايت را شکسته و دستانت را قطع کند و خود به سوي حسين رفته و سر او را جدا کرده و به خولي بن يزيد سپرد؛ اگر چه قبلاً به بدن حسين، شمشيرهاي زيادي خورده بود. » ( جودکي، 1377ش، ص 116 ) (16)
در اينکه سر مبارک در نهايت به خولي تحويل داده شد، شکي نيست، اما اينکه چه کسي سر را از تن جدا کرد، با تشتت آرا مواجهيم، ولي ظاهراً بيشتر کتب تاريخي چنان که ديديم بر سنان بن انس اتفاق دارند؛ و اينکه در برخي کتب بريدن سر را نيز به خولي نسبت داده اند، شايد به دليل تحويل گرفتن سر توسط خولي باشد که چنين خلطي صورت گرفته است.

5- 21. جريان وزيدن باد سرخ پس از کشته شدن امام حسين (عليه السّلام)

ابن اعثم بعد از کشته شدن امام حسين (عليه السّلام) و غارت لباس ها و انگشتر ايشان و.. روايت خود را اين گونه نقل کرده:
« در همين حين بود که غباري سرخ و سياه در آسمان پديد آمد که مردم يکديگر را نمي ديدند، گمان بردند که مقدمه ي عذاب خداوند است و در همين لحظه عذاب نازل خواهد شد. (17) تا اينکه آن غبار و ظلمت و تاريکي از هم باز شد، بعد از آن اسب حسين به هر طرف مي دويد. موي پيشاني سر خود را در خون حسين ماليد و در حالي که شيهه مي زد، به طرف خيمه ي زنان دويد. هنگامي که اهل بيت حسين (عليه السّلام) صداي او را شنيدند و به او نظر کردند، آن ها هم زاري کردند چون که از جريان با خبر شدند، شمر بن ذي الجوشن به خيمه ي زنان نزديک شد و به قوم خود گفت: حمله کنيد و لباس هاي اين زنان را بگيريد. قوم او هم با حمله اي هر چه در خيمه بود، دزديدند و حتي گوشواره اي که در گوش ام کلثوم بود را هم به زور از گوش او درآوردند و از خيمه خارج شدند و خيمه را به آتش کشيدند و...« ابن اعثم کوفي، 1411 ق، ج5، ص 119- 120 ).
در منابع ثانويه و متأخّري همچون روضة الشهدا، مرحوم کاشفي، اين نکته ( وزيدن باد سرخ و... ) را که از ابن اعثم نقل کرده، تصريح کرده است. ( کاشفي، 1384 ش، ص 773 ) اين گونه حوادث، يعني ظهور گرد و غبار سرخ و سياه در آسمان، گريستن آسمان بر حسين (عليه السّلام)، پديدار شدن ستارگان در روز، تابيدن شعاع خونين بر روي ديوارها، بيرون آمدن خون تازه از زير سنگ ها، هفت روز تاريکي آسمان، ديدن خون در آسمان، برخورد ستارگان به يکديگر، خون باريدن از آسمان، سرازير شدن خود از ديوار دارالاماره، خونين شدن ديوارهاي بيت المقدس، آتش باريدن از گوشت شتري که کشته مي شود و... که در مقاتل به فراواني ديده مي شود بر روي چه اصل و اساسي است؟ در مورد اين روايات بايد گفت که آنها پيش از آنکه در منابع شيعي ديده شود، در منابع اهل سنت به چشم مي خورد، کساني چون هيثمي ( 1408 ق، ج9، ص 196- 200 )، ابن حنبل ( 1368ق، ج1، ص 283 )، ابن سعد ( واقدي، 1414 ق، ج8، ص 172 )، ابن عساکر ( 1414ق، ص 353- 376 ) و ذهبي ( 1410ق، ج5، ص 15- 18 ) اين روايات را نقل کرده اند.
در اين ميان، دو تن از آن مورّخان مشهور شامي، يعني ابن عساکر و ذهبي، با وجود گزارش هاي مستند و قابل توجه درباره ي مقتل الحسين که عمدتاً حاکمان اموي را زير سؤال مي برد و چهره ي آنان را رسوا مي سازد، ذکري از آن مطالب نکرده و از آن گذشته اند، ولي روايات فراواني در مورد اين گونه امور غريب و حوادث غير طبيعي و خارق العاده به دنبال هم رديف کرده اند. اگر واقعاً به دور از تعصّب به اين مسائل بنگريم، چگونه توجيه پذير است، مورخّان ياد شده که چندان تمايل و گزارشي به ائمه و نيز امام حسين (عليه السّلام) نداشته و بيشتر جانب حاکمان اموي و دشمنان اهل بيت را مراعات مي کرده اند، به ثبت اين گونه روايات پرداخته و تمايل بيشتري بدان ها نشان داده باشند؟ آيا ذکر غرايب ياد شده نمي تواند چهره ي شيعه و اعتقادات آنان را زير سؤال ببرد؟ آيا آن مورّخان نخواسته اند واقعه ي عاشورا و هدف قيام حسين (عليه السّلام) را تحت الشعاع اين مسائل قرار دهند؟ آيا اين سخن پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) در جواب مردمي که مي انديشيدند با مرگ فرزند ابراهيم کسوف پديد آمد، در منابع شيعه و سني ثبت نشده است که فرمود: ستارگان و کواکب به خاطر مرگ هيچ احدي کسوف و يا خسوف نمي کنند. ( بخاري، 1410 ق، ج2، ص 24 ).
نقل اين گونه گزارش ها در منابع اسلامي يعني به هم خوردن ستارگان، طلوع نکردن خورشيد، باريدن خون از آسمان و...، مسلمانان و به خصوص شيعه را در نظر مردمان ساير اديان افرادي کوته فکر، خرافي و عاري از عقل معرفي نمي نمايد؟ و اين سؤال را ايجاد نمي کند که اگر چنين حوادثي رخ داده بود، امروز ديگر از نظام هستي اثري نبود! و نيز اينکه اگر اين معجزات الهي پس از شهادت امام حسين (عليه السّلام) رخ داد، چرا قبل و يا هنگام شهادت ايشان چنين نشد و خداوند کمک هاي خود را از حضرت ابا عبدالله (عليه السّلام) دريغ فرمود؟ آيا وقتي علي اصغر شهيد شد، امام سر به آسمان بلند نکرد که خدايا اگر کمک خود را از ما بازداشته اي، اين مصيبت ها را ذخيره اي براي آخرت ما قرار بده ( مفيد، 1377ق، ج2، ص 67 ) و نيز اگر کسي با گفتن خبر شهادت حسين (عليه السّلام) با شادي به وسيله ي شعاع ستارگان کور مي شود، چرا قاتلان او که با چنين بي رحمي، او و يارانش را کشته و با اسب بر او تاختند، چنين نشدند؟
چرا اين گونه حوادث طبيعي را قبل از آن در تاريخ اسلام نمي بينيم؟ حوادثي طبيعي مربوط به شهادت و مثله شدن حمزه، عموي پيامبر، بزرگ ترين حامي اسلام در کارزار احد و هم چنين دريده شدن سينه و پاره پاره شدن جگرش، و يا شهادت علي (عليه السّلام) در محراب و امام حسن و...؟ در هر حال قضاوت را به عهده ي خوانندگان مي گذاريم که خود بينديشند و قضاوت کنند. ( براي مطالعه بيشتر در اين زمينه، ر. ک: قائدان، 1374ش، ج1، ص 76 )

5- 22. بي احترامي به علي بن حسين (عليه السّلام) (18)

ابن اعثم در ارائه ي گزارش پس از شهادت امام حسين (عليه السّلام)، چنين نقل حرمت شکنانه اي را آورده است که در مجلس ابن زياد از امام سجاد (عليه السّلام) جهت تشخيص رسيدن به حد بلوغ کشف عورت کردند، چنين نقلي را جاحظ اديب معروف در الرسائل السياسه 1423ق، ص 421 ) ابن اثير در الکامل ( 1385ق، ج4، ص 82 )، و ابن ابي الحديد ( 1378ق، ج15، ص 236 ) نيز به تبع شيخ اعتقادي اش ابوعثمان جاحظ با عنوان « شيخنا ابوعثمان » در شرح نهج البلاغه نقل کرده اند. به نظر مي رسد جاحظ نخستين کسي است که اين مطلب را آورده و شايد ديگران از او گرفته باشند، و در نقل هاي نزديک به مقتل امام نيامده است که اگر مي آمد نيز قابل قبول نبود، آيا امام معصوم مفترض الطاعه هيچ گاه با چنين بي حرمتي و خواري آشکاري کنار خواهد آمد؟! مسئله ي ديگر سن امام سجاد (عليه السّلام) است که در واقعه ي عاشورا 24 سال داشت و نيز صاحب فرزند ( امام باقر (عليه السّلام) بود، پس چگونه اين امر امکان دارد؟ حتي اگر کسي از اين ملحدان، بيماري حضرت را بهانه کنند و توجيه اين روايت جعلي بدانند، آيا امام در مواضع ديگري، در کوفه و شام، که آن چنان کوبنده سخن راندند و به رسواگري بني اميه و آل زياد و يزيديان و دفاع از حريم آل الله پرداختند، بيمار نبودند که در اين بر حرمتي بيماري بر ايشان غالب آمده باشد، چنان که توان دفع هتاکي از خود را نداشته باشند؟! در مجلسي که اين داستان را برايش ساخته اند، دو صحابي رسول خدا ( زيد بن ارقم و عبدالله بن عفيف ازدي ) طي دو روز نسبت به بي احترامي لفظي يا يدي عبيدالله بن مرجانه به سر مبارک امام شهيدان به خروش آمده، اعتراض کرده اند، چگونه در اين هتاکي - اگر بوده - لب از لب برنداشته اند؟ اين روايت جعلي به هيچ روي توجيه ندارد. چگونه است که حتي شارح نهج البلاغه ي ابن ابي الحديد که گاه با ريزبيني تاريخي به نقد برخي وقايع پرداخته در چنين مواردي سکوت اختيار کرده است؟! (19)

نتيجه گيري

ويژگي گزارش ابن اعثم را به صورت خلاصه مي توان اين گونه بيان کرد بعضي گزارش هاي او با گزارش روايات ابومخنف يکي است، و شايد بتوان گفت اين نکته نقطه ي قوت او باشد. به علاوه وي در بيان مطالب به جزئيات وقايع اهتمام خاصي دارد، ولي اينکه اين جزئيات آيا تماماً صحيح است، بايد به طور دقيق و کامل بررسي شود، البته اين اهتمام ويژه ي او در نقل برخي از حوادث، ما را براي رسيدن به مطالب بيشتر در تاريخ و روايت هاي گوناگون پر تلاش تر مي کند.
اما الفتوح همان طور که در نوع خود داراي ويژگي هاي منحصر به فردي است، گزارش هاي وي پنج نقص عمده نيز دارد:
1. سند آن معلوم نيست. از اين رو بر نقل هايي که در گزارش هاي ديگر آمده، نمي توان اعتماد کرد، هم چنين فاصله ي زماني ابن اعثم تا زماني قيام امام حسين (عليه السّلام) بر عمق ترديد مي افزايد و اعتماد بر مطالبي را که فقط در اين مقتل آمده، با مشکل مواجه مي سازد. برخي از مطالب اختصاصي گزارش ابن اعثم به طور قطع اشتباه است، مانند مطلع شدن امام از شهادت مسلم در مکه و اين مطلب که فرزدق شعر « هذا الذي تعرف البطحاء وطئته... » ( ابن اعثم کوفي، 1411ق، ج5، ص 71/ مستوفي هروي، 1374ش، ص 873 ) را براي امام سروده است و...
2. نگرش عقيدتي سياسي ابن اعثم يا کسي که ابن اعثم از او نقل کرده، به خوبي نمايان است. تمجيد از خلافت خلفاي راشدين و گنجاندن حرکت امام در اين قالب، هم چنين وصيت امام به محمد بن حنفيه ( ابن اعثم کوفي، 1411ق، ج5، ص 21 ) و اين مطلب که امام از او و ابن عباس مي خواهد که او را از اخبار مدينه آگاه سازند، اين حدس را تقويت مي کند که اين گزارش ها توسط عباسيان يا کيسانيان ساخته شده باشد.
3. اشتباهات تاريخي روشني که در اين گزارش وجود دارد، گوياي آن است که او در نقل برخي موارد دقت نداشته است. منظور از عدم دقت در نقل وقايع، اين است که وي در نقل گزارشات خود به راحتي دچار اشتباه شده است.
4. سياق داستاني اين گزارش و وجود چند مورد خواب و رؤيا، باور کردن آن ها را دشوار مي سازد. ( حسيني، 1386ش، ص 183 ).
5. مطالب مربوط به جريان عاشورا در الفتوح، منشأ اثري شد براي مقاتل و کتب تاريخي بعد از آن؛ چرا که منبع اصلي مطالبي که در کتاب هاي پس از آن مي بينيم، همين اثر ابن اعثم کوفي است.

پي‌نوشت‌ها:

1. براي مطالعه ي بيشتر، ر. ک: کتابشناسي عاشورا و امام حسين (عليه السّلام)، نوشته ي محمد اسفندياري و عاشورا پژوهي با رويکردي به تحريف شناسي تاريخ امام حسين (عليه السّلام)، تأليف آقاي صحتي سردرودي.
2. گفتني است اين چهل مقتل علاوه بر کتب تاريخي دسته اول، کتاب مناقب و... را در بر مي گيرد که عبارت اند از: مقتل ابومخنف ( م 157 ق ) ( مستخرج از تاريخ طبري )، مقتل ابن سعد ( م. 230ق ) ( در الطبقات الکبري )، مقتل بلاذري ( م 279ق ) ( در انساب الاشراف )، ابوحنيفه دينوري ( م 281ق ) ( در الاخبار الطوال )، يعقوبي ( م 284ق ) ( در تاريخ اليعقوبي )، طبري ( م. 310 ق ) ( هم از ابو مخنف و هم غير از آن در تاريخ الطبري )، ابن اعثم کوفي ( م 314ق ) ( در الفتوح )، خصيبي ( م 334 ق ) ( در الهداية الکبري )، مسعودي ( م 366ق ) ( در مروج الذهب )، ابوالفرج اصفهاني ( م 356 ق ) ( در مقاتل الطالبين )، طبراني ( م 360 ق ) ( در المعجم الکبير )، قاضي نعمان ( م 363 ق ) ( در شهاب الاخبار )، جعفر بن محمد قمي ( م 368ق ) ( در کامل الزيارات )، شيخ صدوق ( م 381 ق ) ( در الامالي )، شيخ مفيد ( م 413 ق ) ( در الارشاد )، مسکويه ( م 421 ق ) ( در تجارب الامم )، ابن فتال نيشابوري ( م 508 ق ) ( در روضه الواعظين )، طبرسي ( م 548 ق ) ( در الاحتجاج )، خوارزمي ( م 568 ق ) ( در مقتل الحسين )، ابن عساکر ( م 571ق ) ( در تاريخ مدينه دمشق )، ابن شهر آشوب ( م 588 ق ) ( در مناقب آل ابي طالب )، ابوالفرج جوزي ( م 597 ق ) ( در المنتظم في تاريخ الامم والملوک )، ابن اثير ( م 630 ق ) ( در الکامل في التاريخ )، ابن نماي حلي ( م 645 ق ) ( در مثير الاحزان )، سبط بن جوزي ( م 654 ق ) ( در تذکرة الخواص )، ابن الابار ( م 658 ق ) ( در درر السمط في معالي خبر السبط )، ابن طاووس ( م 664ق ) ( در اللهوف )، بهايي ( م 675 ق ) ( در کامل بهايي )، اربلي ( م 693 ق ) ( در کشف الغمة )، ابن المفاخر ( م 722ق ) ( در فرائد السمطين )، ابن کثير( م 774ق ) ( در البداية و النهاية )، ابن صباغ ( م 784ق ) در الفصول المهمة في معرفة الائمة ) کاشفي سبزواري ( م 910 ق ) ( در روضة الشهدا )، علامه مجلسي ( م 1110 ق ) ( در بحار الانوار )، بحراني ( م قرن 12 ) ( در العوالم للحسين )، ملا آقا فاضل دربندي ( م 1285 ق ) ( در اسرار الشهاده )، سپهر کاشاني ( م1297 ق ) ( در ناسخ التواريخ )، فرهاد ميرزا قاجار ( م 1305 ق ) ( در قمقام زخّار )، شيخ عباس قمي ( م 1359 ق ) ( در نفس المهموم، نفثة المصدور و منتهي الامال ) و مقرم ( م 1391 ق ) ( در مقتل الحسين ). اين مقاتل، يا در لابلاي ترجمه ي امام حسين (عليه السّلام) در کتب تاريخي يافت مي شود، که به طور جداگانه و توسط محققان به چاپ رسيده و يا مؤلفين عنوان اصلي کتاب خود را به عاشورا و امام حسين (عليه السّلام) اختصاص داده اند. البته مقاتل فرعي ديگري را نيز مي توان نام برد، ولي براي پژوهش پژوهندگان مقاتل ذکر شده مي تواند جزء منابع اصلي قرار گيرد.
3. البته اين خواب در تاريخ طبري و منابع ديگر [ بالا ] موجود است اما نه به اين شکل که در الفتوح نقل شده، بلکه امام حسين در خواب خود، فقط از پيامبر نام مي برد و حرفي از حضرت امير، حضرت زهرا و امام حسين ( عليهم السّلام ) نيست.
4. لو ان اباک عمر بن الخطاب ادرک زماني لنصرني کنصرته جدي و اقام من دوني قيامه بين يدي جدي، يا ابن عمر! فان کان الخروج معي مما يصعب عليک و يثقل فانت في اوسع العذر، و لکن لا تترکن لي الدعاء في دبر کل صلاة، و اجلس عن القوم و لا تعجل بالبيعة لهم حتي تعلم الي ما تؤول الامور.
5. انشاء الله در مقالي ديگر، اين روايت و اصطلاح مذکور را به طور کامل، همراه با نقد تاريخي و امروزي بررسي خواهيم کرد.
6. ر. ک: ابن اعثم کوفي، 1411 ق، ج5، ص 21- 22/ مستوفي هروي، 1374 ش، ص 836.
7. ابن اعثم کوفي، 1411 ق، ج5، ص 45- 46/ مستوفي هروي، 1374 ش، ص 849 - 850.
8. ابن اعثم کوفي، 1411 ق، ج5، ص 43.
9. همان، ج 5، ص 64- 65/ مستوفي هروي، 1374ش، ص 866- 867.
10. ابن اعثم کوفي، 1411 ق، ج5، ص 71/ مستوفي هروي، 1374 ش، ص 873.
11. در روايت هاي ديگر، ديدار حسين بن علي (عليه السّلام) با فرزدق در صفاح، محلي نزديک مکه آمده است.
12. ابن اعثم کوفي، 1411 ق، ج5، ص 98- 99.
13. همان، ج5، ص 91- 92/ مستوفي هروي، 1374ش، ص 893.
14. البته ياد کرد اين کتاب بدين جهت بود که اين منبع دسته اول تحريفي، سبب ساز بسياري از تحريفات و گزارشات تحريفي شد تا ديگر منابع ثانويه از اين کتاب جهت بگيرند و مطالب آن را خود نقل کنند.
15. در ترجمه ي الفتوح اين بيت نيز اضافه شده:
اقتلک اليوم و سوف اندم *** و ان مثواي غدا جهنم
16. اين کتاب بر گرفته از روايات ابو مخنف در تاريخ طبري است.
17. شبيه به اين عبارت نيز در لهوف سيد بن طاووس ( ص 75 ) و العوالم بحراني ( ص 300 ) وجود دارد.
18. ابن اعثم کوفي، 1411ق، ج5، ص 123.
19. براي مطالعه بيشتر درباره ي آسيب شناسي روايات عاشورايي ابن ابي الحديد، ر. ک: آسيب شناسي روايات ابن ابي الحديد درباره ي امام حسين (عليه السّلام) در شرح نهج البلاغه، علي اکبر فراتي، مجله ي علوم حديث، در دست چاپ، شماره ي 54.

 

منابع تحقيق:
1. قرآن کريم.
2. آمدي، عبدالواحد؛ غررالحکم و دررالکلم؛ بيروت: مؤسسة الاعلمي للمطبوعات، 1407 ق.
3. ابن ابي الحديد، معتزلي، عزالدين عبدالحميد بن هبة الله؛ شرح نهج البلاغه؛ تحقيق محمد بن ابوالفضل ابراهيم، مصر: دار احياء الکتب العربيه، 1378ق.
4. ابن اثير، عزالدين ابي الحسن علي بن ابي الکرم؛ الکامل في التاريخ؛ بيروت: دار صادر، 1385ق.
5. ابن اعثم کوفي، ابومحمد احمد بن علي؛ الفتوح، تحقيق علي شيري، بيروت: دارالاضواء، 1411ق.
6. ابن الابار آندلسي، ابوعبدالله محمد بن عبدالله؛ دررالسمط في خبر السبط؛ تحقيق عزالدين عمر موسي، بيروت: دار الغرب الاسلامي، 1407 ق.
7. ابن المؤيد، ابراهيم بن محمد جويني خراساني؛ فرائد السمطين؛ بيروت: مؤسسة المحمودي، 400ق.
8. ابن جوزي، ابوالفرج عبدالرحمن بن علي بن محمد؛ المنتظم في تاريخ الامم والملوک؛ تحقيق محمد عبدالقادر عطا و مصطفي عبد القادر عطا؛ بيروت: دارالکتب العلميه، 1412ق.
9. ابن جوزي، شمس الدين ابوالمظفر يوسف بن قزاوغلي ( سبط بن جوزي )؛ تذکرة الخواص؛ قم: منشورات الشريف الرضي، 1418ق.
10. ابن حنبل، احمد بن محمد؛ المسند؛ تحقيق احمد محمد شاکر، مهر، دارالمعارف للطباعة و النشر، 1368ق.
11. ابن شهر آشوب، ابوعبدالله محمد بن علي؛ مناقب آل ابي طالب؛ نجف: مطبعة الحيدريه، 1376ق.
12. ابن صباغ، علي بن محمد مالکي؛ الفصول المهمة في معرفة احوال الائمه؛ تهران: منشورات الاعلمي، بي تا.
13. ابن طاووس، رضي الدين ابوالقاسم علي بن موسي؛ اللهوف علي قتلي الطفوف؛ قم: انوار الهدي، 1417 ق.
14. ابن عساکر، ابوالقاسم علي بن حسن؛ تاريخ مدينة دمشق ( ترجمة الامام الحسين ) (عليه السّلام)؛ تحقيق محمد باقر بهبودي، قم: مجمع احياء الثقافه الاسلاميه، 1414 ق.
15. ابن فتال نيشابوري، ابوعلي محمد؛ روضة الواعظين؛ بيروت: موسسة الاعلمي للمطبوعات، 1406ق.
16. ابن کثير مشقي، ابوالفداء اسماعيل بن عمر؛ البداية والنهايه؛ بيروت: دارالفکر، 1407ق.
17. ابن ماجة قزويني، محمد بن يزيد؛ سنن ابن ماجه؛ تحقيق محمد فؤاد عبدالباقي، بيروت: دارالفکر، بي تا.
18. اربلي، ابوالحسن علي بن عيسي؛ کشف الغمة في معرفة الائمه؛ بيروت: دار الأضواء، 1405ق.
19. اسفندياري، محمد؛ کتابشناسي عاشورا و امام حسين (عليه السّلام) ؛ قم: انتشارات صحيفه ي خرد، 1387ش.
20. اصفهاني، ابوالفرج علي بن الحسين بن محمد؛ مقاتل الطالبيين؛ تحقيق سيد احمد صقر، بيروت: دارالمعرفه، بي تا.
21. اميني، عبدالحسين؛ الغدير في الکتاب و السنة و الادب؛ بيروت: دارالکتاب العربي، 1387 ق.
22. بحراني اصفهاني، عبدالله بن نورالدين؛ العوالم ( جلد امام حسين )؛ قم: موسسة الامام المهدي، 1365ش.
23. بخاري، محمد بن اسماعيل بن ابراهيم، صحيح البخاري؛ بي جا: نشر احياء کتب السته، 1410 ق.
24. بلاذري، احمد بن يحيي بن جابر؛ انساب الاشراف؛ تحقيق محمد باقر المحمودي، بيروت: دارالتعارف للمطبوعات، 1397 ق.
25. ترمذي، محمد بن عيسي؛ سنن الترمذي ( الجامع الصحيح )؛ تحقيق عبدالرحمن محمد عثمان، بيروت: دارالفکر، 1403 ق.
26. جاحظ، عمرو بن بحر؛ الرسائل السياسيه؛ بيروت: دار و مکتبه ي هلال، 1423ق.
27. جعفريان، رسول؛ تاريخ سياسي اسلام؛ ج 1 ( سيره رسول خدا )؛ قم: انتشارات دليل ما، 1386ش.
28. جواهري، محمد المفيد من معجم رجال الحديث؛ بي جا: نشر محلاتي، 1417 ق.
29. جودکي، حجت الله؛ قيام جاويد ( ترجمه و تصحيح مقتل الحسين ابي مخنف )؛ تهران: مؤسسه فرهنگي انتشاراتي تبيان، 1377ش.
30. حاکم نيشابوري، محمد بن عبدالله؛ المستدرک علي الصحيحين؛ تحقيق يوسف عبدالرحمن المرعشلي، بي جا، بي نا، بي تا.
31. حراني، ابومحمد حسن بن علي بن حسين بن شعبه؛ تحف العقول عن آل الرسول؛ قم: مکتبه ي بصيرتي، 1394 ق.
32. حسيني، سيد عبدالله؛ معرفي و نقد منابع عاشورا؛ قم: نشر پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامي، 1386 ش.
33. حلي، نجم الدين جعفر بن محمد بن نما؛ مثيرالاحزان؛ قم: انتشارات مدرسه امام مهدي (عج الله تعالي فرجه الشريف)، 1406 ق.
34. حموي، شهاب الدين ابوعبدالله ياقوت بن عبدالله؛ معجم الادبا؛ تحقيق دکتر عمر فاروغ الطباع، بيروت: مؤسسه نشر المعارف، 1420 ق.
35. ــــــــ؛ معجم البلدان؛ بيروت: دار صادر، 1995 م.
36. خرمشاهي، بهاء الدين و « ديگران؛ دائرة المعارف تشيع؛ بي جا: بنياد اسلامي طاهر، 1366ش.
37. خصيبي، حسن بن حمدان؛ الهداية الکبري؛ بيروت: مؤسسة البلاغ للطباعة والنشر و التوزيع، 1411ق.
38. خوارزمي، ابوالمؤيد موفق بن احمد حنفي، مقتل الحسين؛ تحقيق محمد السماوي، قم: دار انوار الهدي، 1418ق.
39. دارمي، عبدالله بن عبدالرحمن؛ سنن الدارمي؛ للطبع بعناية محمد احمد دهمان، دمشق؛ الاعتدال، 1349 ق.
40. دربندي، ملا آقا فاضل؛ اسرار الشهاده؛ منشورات الاعلمي للمطبوعات، 1384 ق.
41. دهخدا، علي اکبر؛ لغت نامه؛ زير نظر دکتر محمد معين و سيد جعفر شهيدي، تهران: مؤسسه ي انتشارات و چاپ دانشگاه تهران، بي تا.
42. دينوري، ابوحنيفه احمد بن داود؛ الاخبار الطوال؛ تحقيق عبدالمنعم عامر مراجعه جمال الدين شيال، قم: منشورات الرضي، 1368ش.
43. دينوري، ابو محمد عبدالله بن مسلم ابن قتيبه؛ الامامة والسيّاسة المعروف بتاريخ الخلفاء؛ تحقيق علي شيري، بيروت: دارالاضواء، 1410ق.
44. ذهبي، شمس الدين محمد بن احمد بن عثمان؛ تاريخ الاسلام و دفيات المشاهير والاعلام؛ تحقيق عبدالسّلام قدمري، بيروت: دارالکتاب العربي، 1410 ق.
45. رازي، ابوعلي مسکويه؛ تجارب الامم؛ تحقيق ابوالقاسم امامي، تهران: سروش، 1379 ش.
46. سپهر، محمد تقي؛ ناسخ التواريخ؛ تهران: امير کبير، بي تا.
47. شهيدي، سيد جعفر؛ زندگاني علي بن الحسين (عليه السّلام)؛ تهران: دفتر نشر فرهنگ اسلامي، 1386 ش.
48. صحتي سردرودي، محمد؛ عاشورا پژوهي با رويکردي به تحريف شناسي تاريخ امام حسين (عليه السّلام) ؛ قم: انتشارات خادم الرضا، 1385ش.
49. صدوق، ابوجعفر محمد بن علي بن الحسين بن بابويه قمي؛ الامالي؛ تحقيق مؤسسة البعثه، قم: مرکز الطباعة والنشر في مؤسسة البعثه، 1417 ق.
50. طبراني، ابوالقاسم سليمان بن احمد؛ المعجم الکبير؛ تحقيق عبدالمجيد سلفي، قاهره: مکتبة ابن تيميه، 1404 ق.
51. طبرسي، ابومنصور احمد بن علي بن ابيطالب؛ الاحتجاج علي اهل اللجاج؛ مشهد: نشر المرتضي، 1403 ق.
52. طبري، ابوجعفر محمد بن جرير؛ تاريخ الامم و الملوک؛ تحقيق محمد ابوالفضل ابراهيم، بيروت: دار التراث، 1387ق.
53. العسکري، مرتضي، معالم المدرستي؛ بيروت: مؤسسة النعمان للطباعة و النشر و التوزيع، 1410ق.
54. غفّاري کاشاني، قاضي احمد بن محمد؛ تاريخ نگارستان؛ تصحيح آقا مرتضي مدرس گيلاني، بي جا: چاپ فرهنگ، 1404 ق.
55. غلامي دهقي، علي؛ بررسي تطبيقي و مقايسه اي فتوح ابن اعثم با ترجمه فارسي آن؛ تاريخ در آيينه ي پژوهش، پيش شماره 1، 1381ش.
56. فراتي، علي اکبر؛ آسيب شناسي روايات ابن ابي الحديد درباره ي امام حسين (عليه السّلام)، در شرح نهج البلاغه؛ مجله علوم حديث، شماره ي 54، 1389ش.
57. فرهاد ميرزا قاجار معتمدالدوله؛ قمقام زخار و صمصام بتاز در احوالات مولي الکونين ابي عبدالله الحسين؛ تهران: المکتبة الاسلاميه، 1363ش.
58. قائدان، اصغر؛ بررسي تحريف نگاري مکتب شام و تحريف قيام امام حسين (عليه السّلام)؛ خورشيد شهادت، مجموعه مقالات برگزيده ي اولين سمينار بررسي ابعاد زندگاني امام حسين (عليه السّلام)، بي جا: چاپ و صحافي مهر، 1374ش.
59. قضاعي، محمد بن سلامه؛ شهاب الاخبار؛ ترجمه و شرح و تصحيح محمدتقي دانش پژوه، تهران: انتشارات دانشگاه تهران، 1349 ش.
60. قمي، جعفر بن محمد ابن قولويه؛ کامل الزيارات؛ تحقيق عبدالحسين اميني، نجف: المطبعة المرتضويه، 1356ق.
61. قمي، عباس بن محمد رضا؛ منتهي الآمال؛ تهران: انتشارات جاويدان، بي تا.
62. ــــ ؛ نفثة المصدور؛ قم: مکتبة بصيرتي، 1405 ق.
63. ــــ ؛ نفس المهموم في مصيبة سيدنا الحسين المظلوم؛ تحقيق رضا استادي، قم: مکتبه ي بصيرتي، 1405 ق.
64. کاتب چلبي، مصطفي بن عبدالله؛ کشف الظّنون؛ تحقيق: محمد شرف الدين يالتقايا و رفعت بيلگه الکليسي، بيروت: دار احياء التراث العربي، بي تا.
65. کاشفي، کمال الدين حسين بن علي واعظ؛ روضة الشهدا؛ تحقيق محمود رضا افتخار زاده، بي جا: مؤسسه انتشاراتي مدير، 1384 ش.
66. کلبرگ، اتان؛ کتابخانه ابن طاوس؛ ترجمه ي سيد علي قرائي و رسول جعفريان، قم: نشر کتابخانه عمومي آيت الله مرعشي نجفي، 1371ش.
67. کليني، ابوجعفر محمد بن يعقوب؛ الکافي؛ تحقيق علي اکبر الغفاري، تهران: دارالکتب الاسلاميه، 1388 ق.
68. مجلسي، محمد باقر؛ بحار الانوار الجامعة لعلوم الائمة الاطهار؛ بيروت: دار احياء التراث العربي، 1403 ق.
69. مستوفي هروي، محمد بن احمد؛ ترجمه الفتوح؛ تصحيح غلامرضا محمد مجد طباطبايي، تهران: شرکت انتشارات علمي و فرهنگي، 1374ش.
70. مسعودي، ابوالحسن علي بن الحسين بن علي؛ مروج الذهب و معادن الجوهر؛ تحقيق اسعد داغر، قم: دار الهجرة، 1409 ق.
71. مفيد، محمد بن محمد بن نعمان عکبري بغدادي؛ الارشاد في معرفة حجج الله علي العباد؛ تحقيق سيد کاظم موسوي مياسوي، شيخ محمد الاخوندي، بيروت: دارالکتب الاسلاميه، 1377 ق.
72. مقريزي، تقي الدين احمد بن علي؛ امتاع الاسماع بما للنبي من الاحوال و الاموال و الحفدة و المتاع؛ تحقيق محمد عبدالحميد النميسي، بيروت: دارالکتب العلميه، 1420 ق.
73. منزوي، محمد محسن ( آقا بزرگ طهراني )؛ الذريعة الي تصانيف الشيعه، نجف: مطبعة الغري، 1357 ق.
74. موسوي خويي، سيد ابوالقاسم، معجم رجال الحديث؛ بي جا، بي نا، 1412 ق.
75. موسوي مقرم، سيد عبدالرزاق؛ مقتل الحسين؛ قم: مکتبة بصيرتي، 1394 ق.
76. واقدي، محمد بن سعد بن منبع هاشمي بصري؛ الطبقات الکبري؛ تحقيق محمد عبدالقادر عطا، بيروت: دارالکتب العلميه، 1410 ق.
77. ــــ ؛ ـــــ ؛ تحقيق محمد بن صامل السلمي، طائف: مکتبة الصديق، 1414ق.
78. هيثمي، نورالدين؛ مجمع الزوائد و منبع الفوائد؛ بيروت: دارالکتب العلميه، 1408 ق.
79. يعقوبي، احمد بن ابي يعقوب بن جعفر بن وهب واضح؛ تاريخ اليعقوبي؛ بيروت: دار صادر، بي تا.